زلفهایت...
منظره هایم را محاصره می کنند
من دست به گیسوان آه می کشم..!
تو روبروی آیینه می ایستی
من اما می شکنم...
و خود را سیلی می زنم
تا تو را به هوش آورم...!
تو غربتی که سرده
تمام روز و شبهاش
غریبه از من و ما
عشق من عاشقم باش
عشق من عاشقم باش
که تن به شب نبازم
با غربت من بساز
تا با خودم بسازم
عشق من عاشقم باش
تو خواب عاشقا رو
تعبیر تازه کردی
کهنه حدیث عشق رو
تفسیر تازه کردی
گفتی که از تو گفتن
یعنی نفس کشیدن
از خود گذشتن من
یعنی به تو رسیدن
قلبمو عادت بده
به عاشقانه مردن
از عشق زنده بودن
از عشق جون سپردن
عشق من عاشقم باش
وقتی که هق هق عشق
ضجه ی احتیاجه
سر جنون سلامت
که بهترین علاجه
عشق من عاشقم باش
اگر چه مهلتی نیست
برای با تو بودن
اگر چه فرصتی نیست
عشق من عاشقم باش
نذار بیفتم از پا
بمون با من که بی تو
نمی پرسم به فردا
عشق من عاشقم باش
از این که به وبلاگ من اومدین ممنونم
نمی دونم چی باعث شد که شما به اینجا تشریف بیارین
ولی خوش اومدین
حالا که اومدین لطف کنین و به محصولاتی که در وبلاگ هست توجه کنید
چه بنر ها در پایین و سمت راست وبلاگ
و چه متنها در بخش پیوند ها
اگر هم کالایی رو خواستین که ما نداشتیم
در بخش نظر ها به ما اطلاع دهید
تا هر چه زود تر برای شما فراهم کنیم
سپاسگذاریم از انتخاب شما
اشکی که بی صداست
پشتی که بی پناست
دستی که بسته است
پایی که خسته است
دل را که عاشق است
حرفی که صادق است
شعری که بی بهاست
شعری که آشنا ست
دارایی من است
ارزانی شما